فرشتگان روزی از خدا پرسیدند : بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را دیگر چرا آفریدی؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من که خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد
اگر می دانی در این جهان کسی هست که با دیدن تو رنگ رخسارت تغییر کند و صدای قلبت آبرویت را ببرد مهم نیست که او مال تو باشد مهم این است که فقط باشد زنگی کند لذت ببرد و نفس بکشد.
سلام می تونم یه چیزی بهت بگم.مطمین باش از ته قلبم بهت می گم همیشه از ته قلبم بهت می گم.همیشه از خدا می خواستم که تو زندگیم یه همراه خوب داشته باشم همراهی که همیشه کنارم باشه و من بتونم به راحتی باهاش ارتباط برقرار کنم خدایکیشو بهم داده همراه من نوکیاست مال تو چیه؟
شاید کسی را که با تو خندیده فراموش کنی اما کسی را که با تو اشک ریخته هرگز....
پیراهن مشکی من از غم نیست.........اف های نداده من کم نیست............من واسه خودم یه قانونی دارم............توی قانون من هرکی که واسم اف نذاره آدم نیست
کردگارا، احساس را زمن مگیر که بنده ام به درگاهت با دلی خون ز بندگانت و مرا رها مکن در این دنیای مکر که دل آتش می زنند و عاشق می کشند. کردگارا، مرا تنها مگذار.
نه در حالت بمان، نه در جایت بمان! همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدأ، به سوی مقصد به سوی آنجا که می توانی انسان باشی
هفت شهر عشق شهر اول : نگاه و دلربایی شهر دوم : دیدار و آشنایی شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی شهر چهارم : بهانه،فکر،جدایی شهر پنجم : بی وفایی شهر ششم : دوری و بی اعتنایی شهر هفتم : اشک،آه،تنهایی